اللهم صل علی محمد وآل محمد
مرد صیاد و دخترش
در حالی که در یکی از روزها صیاد با دخترانش غذا میخورد . بهشون گفت : ماهی تنها زمانی در تور صیاد میوفته که از ذکر خدا غافل بشه !
یکی از دختران گفت : آیا بجز انسان کسی به ذکر و تسبیح خداوند میپردازه ؟
صیاد : همانا همه مخلوقات خداوند به ذکر خداوند میپردازه ، و به این امر ایمان دارند که او خالق آنهاست .
دختر از حرف پدرش تعجب کرد و گفت : ولی ما صدای تسبیح اونا رو نمیشنویم ؟!
پدر تبسمی کرد و گفت : هر کدام از مخلوقات خداوند زبانی دارند که بوسیله آن بتونند با هم جنسشون ارتباط برقرار کنند و با همان نیز به ذکر خداوند میپردازند.
و خداوند بر همه چیز قادر و تواناست .
فردا هنگامی که نوبت لیلی شد تا با پدرش به رودخانه بره ، تصمیم گرفت کار خاصی انجام بده
پدر به کنار رودخانه رسید ،و شروع به صید کرد، در حالیکه دعا میکرد خداوند به اونها روزی بده .. و هر بار ماهی بزرگی میگرفت دختر کوچکش لیلی ماهی رو به آب بر میگردوند !!
نزدیک غروب بود ، و پدرش قصد بازگشت به خونه رو داشت . به سبد نگاهی کرد و دید خالیه ! در حالیکه بشدت تعجب کرده بود گفت :
ماهی ها کجاست - لیلی - چیکارشون کردی ؟
ليلى: اونارو به رودخونه برگردوندم .
پدر : چطور اینکارو کردی ، تو که دیدی چقدر برای بدست آوردنشون زحمت کشیدیم !؟
ليلى: پدر دیروز شنیدم که میگفتی : " ماهی تنها زمانی در تور صیاد میوفته که از ذکر خدا غافل بشه ! "
منم دوست نداشتم چیزی که خدا رو ذکر نمیکنه وارد خانه مان بشه
صیاد در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت : آری دخترم تو راست میگی .
و با سبد خالی به منزل برگشت!!؟
در اون روز امیر شهر در حال بازرسی احوال مردم بود ، زمانیکه به در خانه صیاد رسید احساس تشنگی کرد ، درب منزل رو زد ، و ازشون خواست قدری آب بهش بدهند ..
خواهر لیلی آب رو به امیر داد ، امیر از آب نوشید ، خدا رو شکر کرد، سپس کیسه ای پر از سکه بهشون داد و گفت :
دخترم این هدیه ای از طرف من به شماست ..
و امیر به راهش ادامه داد .. خواهر لیلی در رو بست ، و داشت از خوشحالی پرواز میکرد،
مادر گفت:خداوند نعمتی بهتر از ماهی ها به ما ارزانی داشت!
ولیکن لیلی گریه میکرد ، و در این شادی با اونا همراه نشد . پس همگی تعجب کردند ، پدرش گفت :چه چیزی باعث شده گریه کنی -؟
ليلى: پدر جان این مخلوق خداوند انسان به ما نگاهی انداخت - در حالیکه از ما راضی بود - پس بدانچه او به ما عطا کرد خشنود و راضی گشتیم ، حال بدین فکر کن اگر خالق این انسان به ما نظر کند در حالیکه از ما راضیست ... |؟
پدر از صحبت دخترش بیش از دینارهای بدست آمده خوشحال شد و گفت :
بی شک حمد سو ستایش از آن خداست که در منزل من شخصی را قرار داد تا ما را به یاد فضل و بزرگی او بیاندازد
در راهـ خــــدا
رهگذر گردوها را شکست ولی دعا نکرد .
آن مرد گفت: گردوها را میخوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم !
رهگذر گفت:
«مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای ، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است!»
مراء و جدال
مراء و جدال
1- حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرموده اند: بحث و گفتگوهایی که به مراء و خصومت منتهی می شود از چهار صورت خارج نیست:
یا تو و طرف گفتگویت به حقیقت مورد بحث،عالم و آگاهید با این حال با یکدیگر جدل می کنید، در این صورت شماها با بحث و مجادله، دوستی خود را ترک گفته اید، خواستار رسوایی شده اید و به علم خود اعتنا نکرده و آن را خوار شمرده اید.
یا آنکه تو و طرف مقابلت از موضوع مورد بحث چیزی نمی دانید و هر دو از آن ناآگاه و بی اطلاعید، در این صورت شماها با بحث و جدل، نادانی خود را آشکار می سازید و روی جهل، با یکدیگر مخاصمه می کنید.
یا آنکه تو مطلب مورد بحث را می دانی و طرف مقابلت نمی داند در این صورت با ادامه ی بحث، به رفیق خود ستم روا می داری، زیرا می خواهی لغزش او را آشکار سازی و با سخنان خود، وی را خجلت زده و شرمسار نمایی.
یا آنکه طرف بحثت مطلب را می داند و صحیح می گوید و تو نمی پذیری، در این صورت حرمت او را رعایت نکرده ای و به قدر و منزلتش در سخن حقی که می گوید ارج ننهاده ای، و در هر چهار صورت جدال و بحث خصومت انگیز، فاسد و باطل است و افراد با فضیلت هرگز مرتکب ان نمی شوند.
حق و باطل
یکی از حاضران پرسید: چگونه بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت فاصله نیست؟ امام ـ علیه السلام ـ انگشتان را کنار هم گذارد و بین گوش و چشم خود قرار داد، سپس فرمود: «الباطل ان تقول سمعت، والحق ان تقول رایت؛ ؛باطل آن است که بگوئی شنیدم، و حق آنست که بگوئی دیدم» (خطبه 141 نهج البلاغه) یعنی شنیدنیها را مثل دیدنیها که با چشم دیده ای، باور مکن و تا یقین نکردی، سخن این و آن را، درباره افراد نپذیر.
پند
از کسانیکه مرا دوست دارند ممنونم،آنان قلب مرا بزرگتر می کنند
ازکسانیکه مراترک می کنندمتشکرم ،
آنان به من می اموزند که هیچ چیزتاابد ماندنی نیست
از کسانیکه با من میمانند سپاسگزارم ، آنان به من دوست واقعی را نشان می دهند